عباس زندی
کشتی آزاد و پهلوانی

عباس زندی در سال 1310 در محله سنگلج تهران متولد شد. در سن 14 سالگی به باشگاه «ببر» رفت و تحت نظر حاج  عبدالحسین فعلی و حسن سعدیان الفبای کشتی را آموخت و سیر پیشرفت را تا کسب طلای جهانی طی کرد. وی در سن 17 سالگی به عضویت تیم ملی کشتی آزاد ایران اعزامی به المپیک 1948 لندن درآمد و سال بعد از آن پهلوان ایران شد. در المپیک لندن او مقام هفتم وزن 73 کیلوگرم را به دست آورد. سه سال بعد در نخستین دوره مسابقه های کشتی آزاد قهرمانی جهان در هلسینکی فنلاند، در وزن 87 کیلوگرم عنوان چهارم را به دست آورد. در بازیهای المپیک 1952 هلسینکی، زندی در وزن 87 کیلوگرم کشتی های بسیار خوبی گرفت و توانست عنوان پنجم را به دست آورد.

 

 دو سال بعد، در مسابقات جهانی 1954 توکیو به مدال طلای جهان دست یافت. پس از این موفقیت، زندی به همراه تختی، توفیق و محمد علی فردین در آذرماه 1333 با دعوت فدراسیون کشتی سوئد به این کشور سفر کرد و در دو مسابقه دوستانه شرکت نمود.زندی برای سومین بار در بازیهای المپیک 1956 ملبورن در وزن 79 کیلوگرم شرکت نمود ودر عین شایستگی رتبه ای بهتر از هفتم به دست نیاورد. دو سال بعد او در بازیهای  آسیایی 1958 توکیو موفق شد مدال طلای وزن 87+ کیلوگرم را برگردن آویزد. زندی سه بار پهلوان ایران شد ودر سال 1955 مدال طلای جشنواره بین المللی  ورشو ودر سال 1961 مدال طلای ارتشهای جهان را به چنگ آورد. عباس زندی سالها مربی تیم ملی بود ودر المپیک های 1964 توکیو و 1968 مکزیکو سیتی کشتی گیران ایران را هدایت نمود.

 



تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:کشتی,قهرمانی,آزاد,عباس زندی, | 19:30 | نویسنده : مجید حیدری |

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا؟

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا؟

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا؟

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا؟

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا؟

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا؟

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا؟

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا؟

             شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

            این سفر راه قیامت میروی تنها چرا؟




تاريخ : جمعه 4 اسفند 1391برچسب:شهریار,وفا,حالا,حبیب,غوغا, | 19:18 | نویسنده : مجید حیدری |