هر چند كه بيمار تو هستيم همه
ديوانه ي ديدار تو هستيم همه
بين خودمان بماند آقا عمري است
انگار طلب كار تو هستيم همه

هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هم اينكه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است كه مي خواني
داريم ركورد كوفه را مي شكنيم

جلیل صفر بیگی

«برگرفته از سایت حکیمانه»



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:بیمار,انتظار,یا صاحب الزمان,کوفه,نامه,شرمنده ایم,, | 7:50 | نویسنده : مجید حیدری |

همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرده بود گر چه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شدو اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينه ي دنيا زخوبي ها تهي است
صحبت از آزادي پاکي و مروت ابلهي است
صحبت از عيسي و موسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمپه هاست
روزگار مرگ انسانيت است
من از پژمردن يک شاخه گل از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد در زنجير حتي قاتلي برادر
اشک از چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را به پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
انچه اين نامردان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نيست
فرض کن جنگل بيابان بود از نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است

استاد فریدون مشیری



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:آدمیت مرده بود,هابیل,قابیل,برادران یوسف,کویر,دیوار چین,جنگل,بیابانقناری ,قفس,, | 7:34 | نویسنده : مجید حیدری |

«خلقي ديدم ترسان و گريزان. پيش رفتم مرا ترسانيدند و بيم کردند که زنهار اژدهايي ظاهر شده است که عالمي را يک لقمه مي کند. هيچ باک نداشتم. پيشتر رفتم، دري ديدم از آهن پهنا و درازاي آن در صفت نگنجد- فروبسته، بر او قفل نهاده پانصد من. گفتند: در آن جاست آن اژدهاي هفت سر! زنهار گرد اين در مگرد! مرا غيرت و حميت جنبيد. بردم و قفل را در هم شکستم. در آمدم، کرمي ديدم. پي بر نهادم. زير پايش بسپردم و فرو ماليدم و در زير پاي و بکشتم»



تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1393برچسب:مولوی,نفس اماره,اژدها,کرم,له کردن نفس,دود,آتش,در بزرگ, | 20:18 | نویسنده : مجید حیدری |

یک اتفاق عجیب و قابل توجه در سریال امام علی علیه السلام، مربوط به علی آزاد یکی از بازیگران قدیمی سینمای ایران است که پیش از انقلاب عمدتاً در نقش‌های منفی بازی می‌کرد و درجریان ساخت سریال امام علی علیه السلام به اصرار خود در این سریال نقشی می‌گیرد. داوود میرباقری درباره بازی علی آزاد در سریال امام علی علیه السلام در گفتگویی توضیح داده است: « حالتی منقلب داشت و خود را به شکلی وام دار علی بن ابی طالب می‌دانست. چهره رنگ پریده و دگرگونش که گویی تولدی دیگر را برای این بازیگر رقم می‌زد، دیگران را نیز به خود جلب کرده بود. در یکی از صحنه‌ها قرار شد علی آزاد در نقش ابن عباس داخل چادر امام علی علیه السلام بشود و بیرون آید. قبل از رفتن، او گفت: داوود، من از علی شرم دارم که به چادر او وارد شوم، نمی‌شود صحنه را عوض کنی و مثلاً از کنار چادر بگذرم؟ گفتم نه. و او داخل چادر شد. منتظر بودیم که بازگردد، دقایقی گذشت، خبری نشد، او را صدا کردیم، خبری نبود. داخل چادر شدیم؛ علی آزاد داخل چادر جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرده بود... و صحنه‌های باقیمانده را فرد دیگری به جای آن مرحوم بازی کرد

منبع:مادحین





تاريخ : جمعه 2 آبان 1393برچسب:مراسم عزاداری,محرم,مسجد پنج تن آل عبا ی زنجان,, | 20:21 | نویسنده : مجید حیدری |

بسا شب هایی که به دور از شما به سر بردم و در آنها ، مطربم شوق بود،ندیمم غم،نقلم شب زنده داری ، شرابم اشک و پلکم ساقی


 

الا ای که راز خدایی ؛ خدا کند که بیایی

 



تاريخ : دو شنبه 24 آبان 1393برچسب:سیزد و سیزده,راز خدا,شب زنده داری,دوری,شب فراق,شب هجران,اشک,کندیمم,نقلم,ساقی, | 15:56 | نویسنده : مجید حیدری |

فریاد را همه می شنوند

هنر واقعی

شنیدن صدای سکوت است.



تاريخ : یک شنبه 21 آبان 1393برچسب:فریاد,سکوت,هنر,سخن ناب,سخن بزرگان, | 14:41 | نویسنده : مجید حیدری |

در مورد چگونگی مرگ عطار «شیخ بهایی» در کتاب معروف خود «کشکول» این واقعه را چنین تعریف می کند: «زمانی که لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی این شهر را بیرحمانه قتل عام کرد. در همان زمان، ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت» و باز نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است . با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت :

در کوی تو رسم سرفرازی این است

مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبــه هیچ نتوانــم گفت

شاید که تو را بنده نوازی این است



تاريخ : چهار شنبه 22 آبان 1393برچسب:عطار,کشکول,مرگ عطار,شعر,لحظه مرگ, | 18:39 | نویسنده : مجید حیدری |