گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر
خداحافظ خداحافظ بخواب اصغر بخواب اصغر
بدست خود به قاتل دادمت هستم خجل
اما ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب اصغر
بشب تا مادرت گیرد ببر قنداقه خالیت
بگریند اختران شب ها به لالای رباب اصغر
کبوتر گو به نسوان مدینه با پسر خونین
خبر کن آنچه بو بردند از وای غراب اصغر
تو با رنگ پریده غرق خون دنیا بمن تاریک
کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر
برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر
که دنیا و سرآبش را ندیدی جز سراب اصغر
گلوی تشنه بشکافته بنمای با زهرا
بگو کز زهر پیکانها بما دادند آب اصغر
الا ای غنچه ی نشکفته پژمرده بهارت کو؟
چه در رفتن بتاراج خزان کردی شتاب اصغر
خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان
که بعد از خانه دین هم جهان بادا خراب اصغر
عمو سقای عاشورا خجالت دارد از رویت
که بی دست از سرزین شد نگون پادر رکاب اصغر
بچشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست
بلی در شیشه ماند یادگار ازگل، گلاب اصغر
الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری
جگرها میکنی تا دامن محشر کباب اصغر
توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد بدو ناطق
الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر
خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر
نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر
زیارت خواهد و فیض شفاعت شهریار از تو
دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر
شاعر : استاد شهریار
این داستان که در کتابهای تاریخی هم نقل شده، علت اسطوره شدن پوریای ولی را نشان میدهد. این داستان در بین مردم خویچنین معروف است که:
جوانی از فقرای شهر خوی که از نعمت پدر محروم بود. عاشق دختر حاکم این شهر میشود. او که تنها فرزند مادرش بود، از شدت عشق بیمار و بستری میگردد. مداواهای پزشکان در علاج بیمار کارگر نمیافتد چرا که بیماری عشق درمان جسمی ندارد.
بالاخره پسر زبان میگشاید واز عشقش به دختر حاکم میگوید. مادر و نزدیکانش وی را نکوهش میکنند. اما پسر بر عشق خویش پافشاری میکند و مادر به ناچار به خواستگاری دختر حاکم میرود. خبر به گوش دختر حاکم میرسد و وی ازدواج خود با آن پسر یتیم را مشروط به پیروزی وی بر پهلوان نامدار خوی، پوریای ولی میکند. از آنجا که عشق منطق دیگری دارد. پسر جوان با وجود اینکه میداند، توان غلبه بر پوریای ولی را ندارد، برای مبارزه و کشتی گرفتن اعلام آمادگی میکند. تاریخ مبارزه روز جمعه تعیین میشود.
در شب پنج شنبه در یکی از مساجد شهرخوی، مادر آن جوان حلوای نذری پخش میکند که از قضا پوریای ولی هم آنجا حضور داشت. پهلوان از مادر میپرسد: سبب نذرت چیست؟ و او جواب میدهد: پسرم برای ازدواج با دختر حاکم باید با پوریای ولی کشتی بگیرد و من این حلوا نذر کردهام تا پسرم پیروز گردد.
پوریا دچار تردید میشود. تردید در مورد حفظ موقعیت خود به عنوان پهلوان شهر یا اجابت نذر یک مادر و حرکت در جهت رساندن یک جوان به آرزوی خود. او در این تردید تصمیمی شجاعانه میگیرد که باعث اسطوره شدن پوریای ولی میگردد. روز موعود فرا میرسد. پوریا و جوان عاشق در میدان کشتی حاضر میشوند. جمعیت انبوهی به تماشا ایستادهاند. همه انتظار دارند. در چشم به هم زدنی، پهلوان نامدار شهرشان پیروز گردد. اما نتیجه چیز دیگری است. پهلوان خود را مغلوب جوان عاشق میکند.
خود پهلوان پوریای ولی در این مورد میگوید: وقتی پشتم به خاک رسید و آن جوان بر سینهام نشست. ناگهان حجاب از دیدگانم به کنار رفت و آن معرفتی را که سالها در جستجویش بودم، در مقابل دیدگانم یافتم.
مردم، جوان پیروز را بر دوش خود گرفتند و به سمت خانه حاکم حرکت کردند. پهلوان شهر مغلوب شد و در زیر دست و پای مردم نظاره گر شادی آن جوان و گریههای شوق مادرش بود. دیگر هیچکس پوریا را به چشم پهلوان نمینگریست.
سالها بدین منوال سپری شد و مردم زمانی متوجه قضیه شدند که پهلوان پوریا نقاب خاک بر سر کشیده یود. از آن زمان پوریا به پهلوان افسانهای و اسطورهای تبدیل شد.
ده فرمان مشهور جوانمردی که از پوریا به یادگار مانده، جزو اصول ورزش باستانی کشور است و این ده فرمان سالها سرلوحه پهلوانان خوی بوده و هنوز هم سینه به سینه نقل میگردد."
برگرفته از سایت ویسگون
روز هشتم ذی الحجه کاروان کربلا راه خود را به سمت میعادگاه پیش گرفته....
و علی اصغر کوچک ترین حاجی کاروان است که قرار است بزرگترین قربانی کربلا شود....
چهل روز مانده تا به محرم
یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها
سر بازار شلوغ است، تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها
چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها
همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها
خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها
عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟
«این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟»
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟
یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها
بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها
شاعر: مهدی جهاندار
منبع: آیات غمزه
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی زجهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست.
هوشنگ ابتهاج
من نمی خواهم بپندارم، تو خوابی بوده ای
در گمان آسمانم، آفتابی بوده ای
تا که با طعم زلالت کام ذهنم تازه است
چون به خود گویم: تو رویای سرابی بوده ای؟
تا نگارین است از تصویرهایت خاطرم،
چون کنم باور که تو نقش بر آبی بوده ای؟
مثل غصه، عینی و ملموس و جان داری، تو کی،
قصه ای موهوم و بی جان از کتابی بوده ای؟
***
دیگران هم بوده اند، ای دوست! در دیوان من
زان میان تنها تو اما، شعر نابی بوده ای
مثل لبخندی گریزان، پیش روی دوربین
لحظه ای بر چهره اشکم، نقابی بوده ای
جرعه ای جانانه، با کیفیت خم خانه ای
مایه یک عمر مستی را، شرابی بوده ای
چون که می سنجم تو را با آنچه در من بوده است
خانه ای آباد در شهر خرابی بوده ای
در دل این کوه - این کوهی که نامش زندگی است -
ناله هایم را، طنینی، بازتابی، بوده ای
از تمام آنچه با معیار من سنجیدنی است
عشق من! تنها، تو دلخواه انتخابی بوده ای
تا که رمز عشق را از هر کسی پرسیده ام،
هم تو در خورد سئوال من، جوابی بوده ای
این شعر را جناب سنایی از زبان شیطان سروده اند:
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود
میخواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببودهام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خواندهام که یکی لعنتی شود
بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود
آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجدهای
چون کردمی که با منش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن
کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود
در این شعر ابتدا از زبان شیطان دوران اوج خود شیطان بیان میشه که منبر ی داشته که فرشتگان رو درس میداده و استاد فرشتگان بوده ولی در جایی شیطان دلیل سجده رو عشق خودش به خدا بیان کرده که چون عاشق خدا بوده به کس دیگه ای سجده نکرده"گفتند مالکان که نکردی تو سجدهای
چون کردمی که با منش این در میانه بود" ولی این هم بهانه بوده و در چند بیت مانده به آخر " از زبان شیطان میگه که جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن" این نصیحت رو از زبان شیطاان به بندگان گفته و دلیل ترد شدن خودش رو تکیه به طاعات و غرور خود معرفی کرده .
اگر پوسیده گردد استخوانم
نگردد مهرش از جانم فراموش
روح موجودی است دارای درک، فصل ممیز روح از جسم درک است و حقیقت آن با درک توام است. حرکت و رشد روح در گرو علم و آگاهی و توجه است.
بنابرین انسان اگر بخواهد به خدا نزدیک شود، باید توجهاتش به خداوند فزونی گیرد، و بلکه دائمی گردد،توجهات روح به خداوند،در حقیقت قدم هایی است که روح برای رسیدن به خداوند بر می دارد. هرچه این توجهات قوی تر باشد و انسان در دعا و نیایش و بلکه در رفتار ظاهری توجه بیشتری به خداوند داشته باشد به خداوند نزدیک تر می شود.
بدین ترتیب حقیقت سیر انسان همان توجهات او است.
«مشکات-یاد او ص 270»
... در هیأت و طرز برش و دوخت لباس آثاری است، که گاه شود که انسان به واسطه ی آن که لباس خود را شبیه به اجانب نموده، عصبیّت جاهلانه پیدا کند نسبت به آنها و از دوستان خدا و رسول منضجر و متنفر گردد و دشمنان آنها محبوب او گردد.
و از این جهت است که به حسب روایت، که از حضرت صادق وارد است، خدای تبارک و تعالی به یکی از انبیاء وحی فرموده که:
«به مومنین بگو نپوشید لباس اعدای مرا، و نخورید همچون دشمنان من و مشی نکنید همچون دشمنان من، تا دشمن من نشوید چنانچه آنها دشمن منند.»
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد
زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران
دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد
حق جلّ و عَلا میبیند و میپوشد/همسایه نمیبیند و میخروشد.
امیرالمومنین (ع) می فرماید: خداوند به حضرت موسی (ع) فرمود:
« ای موسی سفارش مرا در چهار چیز نگه دار:
تا گناهان خود را آمرزیده ندیده ای به عیب دیگران مپرداز
تا پایان یافتن خزینه ی مرا ندیده ای، غم روزی مخور.
تا زوال سلطنت مرا ندیده ای، به کسی جز من امیدوار نباش
تا شیطان را مرده نیافته ای، از مکرش ایمن مباش.»
در مصباحه الشریعة آمده است که امام صادق فرموده اند:«.... رسوا مکن احدی را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چیزهایی که اعضم است. و اشتغال به عیب خود پیدا کن تا دراصلاح به تو باز شود و صرف نظر کن از چیز هایی که اعانت نکند تو را. و بر حذر باش از اینکه عمر خود را فانی کنی، برای عمل دیگران و نتیجه ی عمل تو به دفتر دیگران نوشته شود، و با رأس العمل تو دیگران تجارت نمایند و تو خود را به هلاکت اندازی.زیرا که فراموشی گناه خویش از بزرگترین عقوباتی است که حق تعالی در دنیا انسان را مبتلا کند تا که به اصلاح نفس قیام نکند و از او فراتر اسباب عذاب است در آخرت. و مادامی که بنده اشتغال به طاعت حق جل و علا دارد و مشغول به شناختن عیب های خویش است. و تارک چیز هایی است که عیب است در دین خدا، از آفات بر کنار است، و فائز شود به هر گونه حکمت وبیان. و مادامی که فراموش کند گناهان خویش را و عیوب خود را نداند و به حول و قوّه ی خود اعتماد کند. رستگاری برای او هرگز حاصل نشود.»
«آدب نماز ص 99»
امام علی (ع) فرمودند: نزدیک ترین بندگان به خداوند متعال، کسی است که از سایر انسان ها به این معنا مقیدتر است که از نظر گفتاری، یک وقت خلاف نگوید، اگر چه این گفتار به ضرر او باشد. و همچنین از نظر عملی مقیدتر است که عمل او مطابق با حق باشد.
در باب مطابقت با حق:برخی بیان میکنند که این روایت جنبه ی کمی عمل را مطرح می کند، یعنی به عنوان مثال اگر ما صد عمل مطابق با حق داشته باشیم، نزدیک ترین شما به خداوند کسی است که به تعداد بیشتری از این اعمال، عمل نماید، در صورتی که این گونه نیست و در واقع روایت جنبه ی کیفی اعمال را مطرح کرده است، یعنی کسی بیشتر از همه به خداوند متعال نزدیک است که کمتر از سایرین به دنبال توجیه اعمالی باشد که مطابق هوای نفس اوست.
بلکه تا بر بندگانم جودی کنم
ـ خدای تعالی فرماید: ای آدمی زاده، ترا نیافریدم تا سود کنم، همانا آفریدمت تا تو از من فیض بری. پس مرا بر هر چیز برگزین که تو را در هر کار یار باشم
عادت مدیون است که از دست طلب کار فرار میکند اما گویی خدای تعالی میگوید
ای بندگانم به سبب گناهان بی شماری که به درگاهم مرتکب شدید مدیون و بدهکار من هستید ولی با این حال از من فرار نکنید بلکه می گوید: «وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله» فرار کنید به سوی خدا
راضی به غم جدایی ام خواهی ساخت
بیگانه ز آشنایی ام خواهی ساخت
غم تو زیاده تر از حد صبر من است
مشهور به بی وفاییم خواهی ساخت
ای دل چو فراق یار دیدی خون شو
و ای دیده به اختیار من بیرون شو
ای جان تو عزیز تر نه ای از یارم
بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو
هرگاه انسان با دشمن پیدا به پیکار و جنگ برخیزد مدد کار او مَلَک و یا فرشته باشد. چنانکه خداوند می فرماید: «يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُم بِخَمْسَةِ آلافٍ مِّنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمِينَ »{آل عمرا 125} (برای حفظ و نصرت شما پنج هزار فرشته را برای مدد به شما می فرستد) و چون انسان با دشمن نهان خود پیکار کرد مددکار او ملِک یا پادشاه است چنانکه باری تعالی می فرماید: «ان عبادی لیس لک علیهم سلطان و کفی بربک وکیلا» (همانا بر بندگان من تو را (شیطان را) راهی نیست و خدا برای حفاظت آنها کافیست.) {اسرا 65}
و نیز پیکار با دشمن نهان سزاوارتر از پیکار با دشمن پیداست زیرا دشمن پیدا اگر بر انسان مومن غلبه یابد در دنیا و یقین باشد. و نیز هرکسی را که دشمن پیدا بکُشد شهید باشد، ولی کسی را که دشمن نهان بکُشد رانده و محروم باشد.
پس دوری جستن از شرّ دشمن نهان سزاوار تر است، و این ممکن نباشد مگر اینکه به دل و زبان گوید: اعوذ بالله من الشيطان رجيم
در احوالات عارف بزرگ شیخ جعفری مجتهدی آمده،
یک روز که مشغول تلاوت قرآن بودم به این آیه برخورد نمودم که : « كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا أَصْحَابَ الْیَمِینِ »
به فکر افتادم که اصحاب یمین چه کسانی هستند که در روز قیامت همه در گرو اعمالشان می باشند الا آنها؟هر چه جستجو کرده و مراجعه نمودم متوجه این مطلب نشدم.
تا اینکه در مکاشفه خدمت حضرت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام رسیدم و به آقا عرض کردم مولای من اصحاب یمین چه کسانی هستند که در گرو عملشان نمی باشند؟
حضرت فرمودند:
شیخ جعفر شما که اهل حساب و عدد هستید چطور کلمه یمین را "حساب"نکردید؟
هنگامی که کلمه یمین را "حساب" کردم متوجه شدم حاصل آن میشود عدد ۱۱۰. در آن موقع فهمیدم که كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِینَةٌ إِلَّا شیعیان حضرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام.
یعنی فردای قیامت همه گرفتار حساب و کتاب اعمالشان هستند مگر شیعیان و پیروان امیر المومنین که به عنایت و شفاعت حضرت مولا حساب و کتابی بر آنها نیست.
منبع: لاله ای از ملکوت / چاپ چهارم / کمال الملک / قم / ۱۴۲۳ / ص ۵۴ و
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبود که شماها بپرید
فکر این مسله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید؟
من شنیدم که در این خانه بد وخوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوبترید
به مقام(عباس) که رسیدید مرا یاد کنید
جان زینب به سوی مقتل ارباب نروید
یک نصیحت کنم و ازهمگی ذکر دعا
مدیونید از آن شهر کفن ها بخرید
با مشت بسته چشم گشودی در این جهان
یعنی بغیر حرص و غضب نیست حالیم
با مشت باز می روی آخر به زیر خاک
یعنی ببین که می روم و دست خالیم
شهریار
خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و مـاه را زِ بلندایش به روی خاک کشیدن بود
که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود
گل شکفته ! خداحافظ، اگرچه لحظــه دیـــدارت
شروع وسوسهای در من، به نام دیدن و چیدن بود
من و تو آن دو خطیـم آری، موازیــان به ناچاری
که هردو باورمان ز آغـاز، به یکدگــر نرسیدن بود
اگرچه هیچ گل مرده، دوباره زنده نشد امّا
بهار در گل شیپـوری، مدام گرم دمیدن بود
شراب خواستم و عمرم، شرنگ ریخت به کام من
فریبکــار دغلپیشه، بهانه اش نشنیـدن بود
چه سرنوشـت غمانگیزی، که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس میبافت، ولی به فکر پریدن بود
حسین منزوی
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
****
و در بعض روایات دیگر نقل شده از آن حضرت (ع) در آخر روایت میفرماید: فقلت یا رسول آله و ما الناجیه فقال «ص» التمسک بما انت و اصحابک، پس گفتم: آن فرقه نجات یافته کیانند، رسول اکرم «ص» فرمودند: آنها که چنگ بدامان تو زنند و اصحاب تو باشند اهل نجاتند.
از بزرگی پرسیدند که به چه چیز توان رستگار دنیا و عقبی گردید؟
گفت: به ملازمت تقوی
گفتند : حقیقت تقوی چه باشد؟
گفت: آنکه بیارایی باطن خود را از برای حق چنانکه می آرایی ظاهر خود را از برای خلق.
"مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو دادی و او به جا آورد"
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
پیامبر (ص) فرمودند: «التکبیرة الاولی فی صلوة الجماعة خیر من الدنیا وو ما فیها» تکبیر نخستین در نماز جماعت از دنیا و ما فیها بهتر است ، آنگاه گوییم: انسان اگر سیر یا پیاز بخورد ، او را روا نباشد که در جماعت حاضر آید تا مگر انسانی از او متأذّی گردد، پس گویی خدای تعالی می فرماید: این طاعتی که آنرا چنین پاداش بزرگی هست، ثواب آن به اندازه ای نباشد که یکی از مسلمانان از بوی سیر یا پیاز متأذّی شوند. پس چون این ثواب آن اذیّت را تکافو نمی کند پس چگونه آزردن مسلمان، سخن چینی و غیبت را تکافو می کند.
علامه مجلسی میفرماید: واجب است ایمان به آنکه روح بعد از مفارقه از جسد خود باقی می ماند و با جنازه ی خودش همرا است و تشییع کنندگان را قسم می دهد که زود مرا ببرید تا به رسم آنچه خدا بمن وعده داده از درجات رفیعه و نعمت های عظیم برخوردار شوم و اگر آن روح منافق باشد قسم می دهد آنها را که در بردن من تعجیل نکنید از جهت ترس مجازات هایی که در پیش دارد و روح انسان بر نزد غسال و گرداننده بدنش و نزد تشییع کنندگان هست تا بدن او را دفن کنند و تشییع کنند گان از قبر او برگردند. آنوقت روح بر میگردد به بدن اصلی خودش.
پس اگر اهل عذاب باشد نکیر و منکر به صورت خوفناکی نزد او می آیند ( برای سوال و جواب) و اگر از نیکوکاران باشد دو ملک پیشرو مبشر نزد او می آیند و در صورتی نیکو،(برای سوال و جواب ) از اعتقادات سوال می کنند و از او می پرسند که آیا به امامان اعتقاد داشتی یا نه و از اعتقاد به یکی یکی امامان سوال می کنند، اگر درباره ی یکی از آنها جواب ندهد عمودی از آتش بر سر او می زنند که قبرش پر از آتش می شود تا روز قیامت اگر جواب داد اورا بشارت میدهند به کرامت خدواند می گویند بخواب مانند خوابیدن عروس چشم تو روشن باد.
به نام خدا
چرا خداوند نفرمود« اعوذ بالملائکة» با آنکه کمترین ملائکه نیز قادرند دفع شیطان کنند، و سبب چیست که یاد ابلیس در مقابله با یاد خدا قرار میگیرد و جواب این است که گویی خدای متعال می فرماید: کید او در شما راه میابد در حالیکه شما او را نمی بینید و او شما را میبیند ، پس به کسی چنگ در زنید که شیطان را می بیند و شیطان او را نمی بیند.
من از کودکی عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه آلوده ام
نوحه زیبا از علیمی
برای دانلود بر روی تصویر کلیک کنید
بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود
آنکه در شش ماهگی باب الحوائج میشود
گر میرسید سن عمو قطعا قیامت می کرد
سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم
تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی
مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی
بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن
نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر
از القاب خداوند متعال«عزیز» است بدان معنی که او را نظیری پیدا نمی شود و« غفّار»کسی است که شکنجه را از گنه کاران اسقاط میکند.
و «حلیم»است یعنی کسی که به عقوبت شتاب نمی کند. و با این همه از رحمت نیز امتناع نمی ورزد.
فرق میان «صبور» و «حلیم» این است که «صبور» کسی است که گناه کار را با وجود قدرت داشتن بر او ، عقاب نمی کند. و «حلیم» کسی است که علاوه بر این که در عین قدرت بر گناه کار عقاب نمی کند بلکه از رسانیدن نعمت خود به او نیز امتناع نمی کند.
زاهد نکند گنه که قهاری تو
ما غرق گناه که غفاری تو
او قهارت خواند و ما غفارت
آیا به کدام نام خوش داری تو
.: Weblog Themes By Pichak :.