گشودی چشم ، در چشم من و رفتی بخواب اصغر

خداحافظ خداحافظ بخواب اصغر بخواب اصغر

بدست خود به قاتل دادمت هستم خجل

اما ز تاب تشنگی آسوده ای از التهاب اصغر

بشب تا مادرت گیرد ببر قنداقه خالیت

بگریند اختران شب ها به لالای رباب اصغر

کبوتر گو به نسوان مدینه با پسر خونین

خبر کن آنچه بو بردند از وای غراب اصغر

تو با رنگ پریده غرق خون دنیا بمن تاریک

کجا دیدی شب آمیزد شفق با ماهتاب اصغر

برو سیراب شو از جام جدت ساقی کوثر

که دنیا و سرآبش را ندیدی جز سراب اصغر

گلوی تشنه بشکافته بنمای با زهرا

بگو کز زهر پیکانها بما دادند آب اصغر

الا ای غنچه ی نشکفته پژمرده بهارت کو؟

چه در رفتن بتاراج خزان کردی شتاب اصغر

خراب از قتل ما شد خانه دین مسلمانان

که بعد از خانه دین هم جهان بادا خراب اصغر

عمو سقای عاشورا خجالت دارد از رویت

که بی دست از سرزین شد نگون پادر رکاب اصغر

بچشم شیعیانت اشگ حسرت یادگار تست

بلی در شیشه ماند یادگار ازگل، گلاب اصغر

الا ای لاله خونین چه داغی آتشین داری

جگرها میکنی تا دامن محشر کباب اصغر

توآن ذبح عظیمستی که قرآن شد بدو ناطق

الا ای طلعت تأویل آیات کتاب اصغر

خدا چون پرسد از حق رسول و آل در محشر

نمیدانم چه خواهد داد؟ این امت جواب اصغر

زیارت خواهد و فیض شفاعت شهریار از تو

دعای شیعیان کن از شفاعت مستجاب اصغر

شاعر : استاد شهریار



تاريخ : شنبه 31 شهريور 1397برچسب:شهریار,محرم,علی اصغر,شعر,غزل,زیبا,رباب,بخواب,حضرت,حسین,امام,, | 7:27 | نویسنده : مجید حیدری |

روز هشتم ذی الحجه کاروان کربلا راه خود را به سمت میعادگاه پیش گرفته....

و علی اصغر کوچک ترین حاجی کاروان است که قرار است بزرگترین قربانی کربلا شود....



تاريخ : دو شنبه 29 مرداد 1397برچسب:روز شمار,محرم,شیعیان,نینوا,صفا,حسین,کربلا, | 7:27 | نویسنده : مجید حیدری |

چهل روز مانده تا به محرم

 

یوسف، ای گمشده در بی سر وسامانی ها!
این غزل خوانی ها، معرکه گردانی ها


سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمع اند، چه شهری، چه بیابانی ها


چیزی از سوره یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی ها


همه در دست، ترنجی و از این می رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی ها


خواب دیدم که زلیخایم و عاشق شده ام
ای که تعبیر تو پایان پریشانی ها


عشق را عاقبت کار پشیمانی نیست
این چه عشقی است که آورده پشیمانی ها؟


«این چه شمعی است که عالم همه پروانه اوست؟»
این چه پروانه که کرده است پر افشانی ها؟


یوسف گمشده! دنباله این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریب اند نیستانی ها


بوی پیراهن خونین کسی می آید
این خبر را برسانید به کنعانی ها

شاعر: مهدی جهاندار
منبع: آیات غمزه




تاريخ : پنج شنبه 11 مرداد 1397برچسب:محرم,یوسف,کنعانیان,پراهن خونین,چهل روز تا مرحم,97, روزشمار, | 10:12 | نویسنده : مجید حیدری |

 

 


نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست

گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست

این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی زجهان من و توست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست

سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست.

 

 

هوشنگ ابتهاج



تاريخ : چهار شنبه 3 مرداد 1397برچسب:فاش,راز,نگاه,زبان,من و تو, | 7:12 | نویسنده : مجید حیدری |

من نمی خواهم بپندارم، تو خوابی بوده ای
در گمان آسمانم، آفتابی بوده ای

تا که با طعم زلالت کام ذهنم تازه است
چون به خود گویم: تو رویای سرابی بوده ای؟

تا نگارین است از تصویرهایت خاطرم،
چون کنم باور که تو نقش بر آبی بوده ای؟

مثل غصه، عینی و ملموس و جان داری، تو کی،
قصه ای موهوم و بی جان از کتابی بوده ای؟

***

دیگران هم بوده اند، ای دوست! در دیوان من
زان میان تنها تو اما، شعر نابی بوده ای

مثل لبخندی گریزان، پیش روی دوربین
لحظه ای بر چهره اشکم، نقابی بوده ای

جرعه ای جانانه، با کیفیت خم خانه ای
مایه یک عمر مستی را، شرابی بوده ای

چون که می سنجم تو را با آنچه در من بوده است
خانه ای آباد در شهر خرابی بوده ای

در دل این کوه - این کوهی که نامش زندگی است -
ناله هایم را، طنینی، بازتابی، بوده ای

از تمام آنچه با معیار من سنجیدنی است
عشق من! تنها، تو دلخواه انتخابی بوده ای

تا که رمز عشق را از هر کسی پرسیده ام،
هم تو در خورد سئوال من، جوابی بوده ای



تاريخ : چهار شنبه 27 تير 1397برچسب:منزوی,لبخند,خواب,دوربین,عاشقانه,فراق,هجر,عشق, | 8:48 | نویسنده : مجید حیدری |

این شعر را جناب سنایی از زبان شیطان سروده اند:
با او دلم به مهر و مودت یگانه بود
سیمرغ عشق را دل من آشیانه بود
بر درگهم ز جمع فرشته سپاه بود
عرش مجید جاه مرا آستانه بود
در راه من نهاد نهان دام مکر خویش
آدم میان حلقهٔ آن دام دانه بود
می‌خواست تا نشانهٔ لعنت کند مرا
کرد آنچه خواست آدم خاکی بهانه بود

بودم معلم ملکوت اندر آسمان
امید من به خلد برین جاودانه بود
هفصد هزار سال به طاعت ببوده‌ام
وز طاعتم هزار هزاران خزانه بود
در لوح خوانده‌ام که یکی لعنتی شود
بودم گمان به هر کس و بر خود گمان نبود

آدم ز خاک بود من از نور پاک او
گفتم یگانه من بوم و او یگانه بود
گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای
چون کردمی که با منش این در میانه بود
جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن
کاین بیت بهر بینش اهل زمانه بود
دانستم عاقبت که به ما از قضا رسید
صد چشمه آن زمان زد و چشمم روانه بود
ای عاقلان عشق مرا هم گناه نیست
ره یافتن به جانبشان بی رضا نبود

در این شعر ابتدا از زبان شیطان دوران اوج خود شیطان بیان میشه که منبر ی داشته که فرشتگان رو درس میداده و استاد فرشتگان بوده ولی در جایی شیطان دلیل سجده رو عشق خودش به خدا بیان کرده که چون عاشق خدا بوده به کس دیگه ای سجده نکرده"گفتند مالکان که نکردی تو سجده‌ای
چون کردمی که با منش این در میانه بود"
ولی این هم بهانه بوده و در چند
بیت مانده به آخر " از زبان شیطان میگه که جانا بیا و تکیه به طاعات خود مکن" این نصیحت رو از زبان شیطاان به بندگان گفته و دلیل ترد شدن خودش رو تکیه به طاعات و غرور خود معرفی کرده .



تاريخ : یک شنبه 17 تير 1397برچسب:سنایی ,شعر,ابلیس,شیطان,سجده, | 8:26 | نویسنده : مجید حیدری |


نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد

به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد

وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد

بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد

به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی

چو دل بردی و جان بردی خدایم بر تو داور باد

زدی اندر دل و جانم ز عشقت آتش هجران

دمار از من برآوردی خدایم بر تو داور باد




تاريخ : جمعه 28 اسفند 1394برچسب:نگارینا,خدایم بر تو داور باد,سنایی,غزل زیبا, | 8:44 | نویسنده : مجید حیدری |


ای دل چو فراق یار دیدی خون شو

و ای دیده به اختیار من بیرون شو

ای جان تو عزیز تر نه ای از یارم

بی یار نخواهمت ز تن بیرون شو



تاريخ : پنج شنبه 3 دی 1394برچسب:دل,فراق ,خون,بیرون,عزیز,جان, | 18:21 | نویسنده : مجید حیدری |
ای رفیقان که سوی شهر حسین در سفرید
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبود که شماها بپرید
فکر این مسله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید؟
من شنیدم که در این خانه بد وخوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوبترید
به مقام(عباس) که رسیدید مرا یاد کنید
جان زینب به سوی مقتل ارباب نروید
یک نصیحت کنم و ازهمگی ذکر دعا
مدیونید از آن شهر کفن ها بخرید




تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:هوای کربلا,زائر,کربلا,مرا,هم,ببرید,مقتل,کفن,شعر,زیبا,فراق کربلا, | 9:22 | نویسنده : مجید حیدری |

با مشت بسته چشم گشودی در این جهان

یعنی بغیر حرص و غضب نیست حالیم

با مشت باز می روی آخر به زیر خاک

یعنی ببین که می روم و دست خالیم

شهریار



تاريخ : پنج شنبه 26 شهريور 1394برچسب:کودک,مشت,بسته,خاک,شهریار,شعر,معنی دار,زیبا, | 17:20 | نویسنده : مجید حیدری |


 
نوحه زیبا از علیمی

برای دانلود بر روی تصویر کلیک کنید

 

بس کن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است
کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان نده
گهواره نیست دست خودت را تکان نده
با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت
بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود
ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه راس عزیزت رها شود
یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده
گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد
پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده
با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند
بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده
دیگر زیادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود
بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود

 

 



تاريخ : چهار شنبه 9 ارديبهشت 1394برچسب:بس کن رباب,گهواره تکان نده,حرمله بیدار,خنده,سر به سر غم,دانلود,متن شعر,علیمی,نوحه, | 8:12 | نویسنده : مجید حیدری |

 

سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پا بر جاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست

تو یک رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا اینگونه می خواهی

من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم

تو غم در شکل اوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمی بازی

مرا دیوانه می خواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چون مجنون ز من افسانه می خواهی

شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شدم هر انچه میخواستی

بکش ای دل شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق ما تو درس عبرت کن

نکن حرف مرا باور نیابی از من عاشق تر
نمیترسم من از اقرار گذشت اب از سرم دیگر

 

 

 



تاريخ : جمعه 4 ارديبهشت 1394برچسب:شهریار,غزل,زیبا,کهنه عشق,سلام,دیوانه,مستی,بکش دل را,شهامت,شعر,تصویر,عاشقانه, | 19:20 | نویسنده : مجید حیدری |

اگر تو عاشقی معشوق دور است

وگر تو زاهدی مطلوب حور است

ره عاشق خراب اندر خراب است

ره زاهد غرور اندر غرور است

دل زاهد همیشه در خیال است

دل عاشق همیشه در حضور است

نصیب زاهدان اظهار راه است

نصیب عاشقان دایم حضور است

جهانی کان جهان عاشقان است

جهانی ماورای نار و نور است

درون عاشقان صحرای عشق است

که آن صحرا نه نزدیک و نه دور است

در آن صحرا نهاده تخت معشوق

به گرد تخت دایم جشن و سور است

همه دلها چو گلهای شکفته است

همه جان‌ها چو صف‌های طیور است

سراینده همه مرغان به صد لحن

که در هر لحن صد سور و سرور است

ازان کم می‌رسد هرجان بدین جشن

که ره بس دور و جانان بس غیور است

طریق تو اگر این جشن خواهی

ز جشن عقل و جان و دل عبور است

اگر آنجا رسی بینی وگرنه

دلت دایم ازین پاسخ نفور است

خردمندا مکن عطار را عیب

اگر زین شوق جانش ناصبور است




تاريخ : دو شنبه 17 فروردين 1394برچسب:شهر عاشقان,غزل ,شعر,عطار,زاهد,حور, | 10:37 | نویسنده : مجید حیدری |

معراج شب خاصی نیست که گوییم در آنروز پیامبر به معراج رفته زیرا که آنجا لا مکان و لا زمان است. استاد الهی قمشه ای نیز نیک گفتند که هر کسی به قدر خود میتواند به معراج برود این هم شرح معراج مولانا میباشد که در آن از امام علی (ع) نیز حدیث به میان آورده. همانا ائمه سفینة النجاتند نجاة اند.

صبحدم گشتم چنان از باده انوار مست

كافتاب آسا فتادم بر در و ديوار، مست.

جبرئيل آمد، براق آورد، گفتا: «برنشين!

جام بر دستند بهرت منتظر، بسيار، مست.»

برنشستم، برد بر چرخم براق برق سير؛

ديدم آنجا قطب را با كوكب سيار، مست.

در گشادند آسمان را و به پيشم آمدند

«ابشرو» گويان ملايك، جمله از ديدار، مست.

از سپهر چارمين روح‌الله آمد پيش من،

ساغر خورشيد بر كف، از مي انوار، مست.

گفتم: «اي چون تو هزاران در خمار جام عشق،

كي شود مخمور جز در خانه خمار، مست؟»

دست او بگرفتم و با خود به بالا بردمش؛

برگذشتيم از سواد عرصه اغيار، مست.

بحر ظلمت ماند از پس، بحر نور آمد به پيش؛

عقل گفتا: «بگذر از اين تا رسي در يار، مست.»

برلب درياي اعظم كشتيي ديدم، در او

احمد مرسل به حال و حيدر كرار، مست.

دست من بگرفت حيدر اندر آن كشتي نشاند؛

بگذرانيدم از آن درياي گوهربار، مست؛

از مقام «قاب قوسين»‌ام به «او ادني» كشيد؛

گفتم آنجا راز را با ساقي ابرار، مست.

باده از دست خدا نوشيدم و بوسيدمش،

آستين افشان گرفتم دامن دلدار، مست.

گفتم: «اكنون باز مي‌داري در اين محفل مرا؟

يا مرا گويي برو در عرصه بازار، مست؟»

گفت: «ني، ني، ساربان ما تويي، اي شمس دين،

رو مهار اشتران گير و بكش قطار، مست.»

ديوان شمس

 

 

 



تاريخ : شنبه 1 فروردين 1394برچسب:معراج,مولوی ,حیدر مست,احمد به حال,ابرار مست,ساقی,کوکب,, | 11:7 | نویسنده : مجید حیدری |

همه دل شکسته ها چشم انتظار ذوالفقارن

شیعه ها تا تو نیای سر و سامونی ندارن



تاريخ : جمعه 29 اسفند 1393برچسب:یا صاحب الزمان,جمعه,شیعه ها,ذوالفقار,سرو سامان,انتظار,درد خو,پادشاه,فرمان,انتظار,ظهور,, | 8:10 | نویسنده : مجید حیدری |



تاريخ : شنبه 4 بهمن 1393برچسب:یا رضا,دلتنگ,اشک,دامان,گریه,حرم,شعر,تک بیت, | 13:56 | نویسنده : مجید حیدری |

 يکي را دوست دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
نگاهش ميکنم شايد
بخواند از نگاه من
که او را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند
به برگ گل نوشتم من
تو را دوست مي دارم
ولي افسوس او گل را
به زلف کودکي آويخت تا او را بخنداند
به مهتاب گفتم اي مهتاب
سر راهت به کوي او
سلام من رسان و گو
تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس چون مهتاب به روي بسترش لغزيد
يکي ابر سيه آمد که روي ماه تابان را بپوشانيد
صبا را ديدم و گفتم صبا دستم به دامانت
بگو از من به دلدارم تو را من دوست مي دارم
ولي افسوس و صد افسوس
زابر تيره برقي جست
که قاصد را ميان ره بسوزانيد
کنون وامانده از هر جا
دگر با خود کنم نجوا
يکي را دوست مي دارم
ولي افسوس او هرگز نميداند

فریدون مشیری



تاريخ : یک شنبه 16 آذر 1393برچسب:کسی را دوست میدارم,فریدون مشیری,غزل,زیبا,گل,ماه,ابر,شب, | 13:11 | نویسنده : مجید حیدری |

 

گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن (مثل رود)

باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید)

 

 اگركسی اشتباه كردآن رابه پوشان (مثل شب)

 

وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ)

 

متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)  

 


بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا )

 

 

 

 

اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه )

 

 



تاريخ : یک شنبه 2 آذر 1393برچسب:مولوی,سخن حکیمانه,زیبا,مثنوی,اینه,رود,دریا,خاک,مرگ,شب,خورشید, | 21:0 | نویسنده : مجید حیدری |

هر چند كه بيمار تو هستيم همه
ديوانه ي ديدار تو هستيم همه
بين خودمان بماند آقا عمري است
انگار طلب كار تو هستيم همه

هم چاه سر راه تو بايد بكنيم
هم اينكه از انتظار تو دم بزنيم
اين نامه ي چندم است كه مي خواني
داريم ركورد كوفه را مي شكنيم

جلیل صفر بیگی

«برگرفته از سایت حکیمانه»



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:بیمار,انتظار,یا صاحب الزمان,کوفه,نامه,شرمنده ایم,, | 7:50 | نویسنده : مجید حیدری |

همان روزي که دست حضرت قابيل گشت آلوده به خون حضرت هابيل
از همان روزي که فرزندان آدم زهر تلخ دشمني در خونشان جوشيد
آدميت مرده بود گر چه آدم زنده بود
از همان روزي که يوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزي که با شلاق خون ديوار چين را ساختند
آدميت مرده بود
بعد دنيا هي پر از آدم شدو اين آسياب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
اي دريغ
آدميت برنگشت
قرن ما روزگار مرگ انسانيت است
سينه ي دنيا زخوبي ها تهي است
صحبت از آزادي پاکي و مروت ابلهي است
صحبت از عيسي و موسي و محمد نابجاست
قرن موسي چمپه هاست
روزگار مرگ انسانيت است
من از پژمردن يک شاخه گل از نگاه ساکت يک کودک بيمار
از فغان يک قناري در قفس
از غم يک مرد در زنجير حتي قاتلي برادر
اشک از چشمان و بغضم در گلوست
وندرين ايام زهرم در پياله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
واي جنگل را بيابان مي کنند
دست خون آلود را به پيش چشم خلق پنهان مي کنند
هيچ حيواني به حيواني نمي دارد روا
انچه اين نامردان با جان انسان مي کنند
صحبت از پژمردن يک برگ نيست
فرض کن مرگ قناري در قفس هم مرگ نيست
فرض کن يک شاخه گل هم در جهان هرگز نيست
فرض کن جنگل بيابان بود از نخست
در کويري سوت و کور
در ميان مردمي با اين مصيبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانيت است

استاد فریدون مشیری



تاريخ : جمعه 23 آبان 1393برچسب:آدمیت مرده بود,هابیل,قابیل,برادران یوسف,کویر,دیوار چین,جنگل,بیابانقناری ,قفس,, | 7:34 | نویسنده : مجید حیدری |

شعری زیبا از فریدون مشیری حتما بخونید

«در ادامه ی مطلب»



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 28 مهر 1393برچسب:گل بلبل,شعر,غزل,فریدون مشیری ,یار بی وفا,حکایت ما,, | 10:58 | نویسنده : مجید حیدری |

 

تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا كه منتظر هستم

كسي به فكر شما نيست راست مي گويم
دعا براي تو بازيست راست مي گويم

اگرچه شهر براي شما چراغان است
براي كشتن تو نيزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور مي ترسم
دوباره بيعت و بعدش عبور مي ترسم

من از سياهي شب هاي تار مي گويم
من از خزان شدن اين بهار مي گويم

درون سينه ما عشق يخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

كسي كه با تو بماند به جانت آقا نيست
ب براي آمدن اين جمعه هم مهيّا نيست

(سیدامیرحسین میرحسینی-میلادامام زمان؛ اراک)



تاريخ : جمعه 25 مهر 1393برچسب:یا صاحب الزمان,الهی العفو,نیا گل نرگس,شعر ظهور,, | 14:51 | نویسنده : مجید حیدری |

 حکایت عجیبی ست:

کرم ابریشم در پیله ی تنهایی خود پروانه می شود و آدم هایی در تنهایی خود اسفل السافلین میشوند.

 

 در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

 در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ  

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟


نیما یوشیج

 



تاريخ : پنج شنبه 17 مهر 1393برچسب:تنهایی,پیله,اسفل السافلین,کرم,مرغ,فرو تنی, | 11:23 | نویسنده : مجید حیدری |


ديوانه ی خموش به عاقل برابرست
درياي آرميده به ساحل برابرست

در وصل و هجر، سوختگان گريه مي‌کنند
از بهر شمع، خلوت و محفل برابرست

دست از طلب مدار که دارد طريق عشق
از پافتادني که به منزل برابرست

گردي که خيزد از قدم رهروان عشق
با سرمه ی سياهي منزل برابرست

دلگير نيستم که دل از دست داده‌ام
دلجويي حبيب به صد دل برابرست

صائب ز دل به ديده ی خونبار صلح کن
يک قطره اشک گرم به صد دل برابرست

« صائب تبریزی»



تاريخ : یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:صائب تبریزی,دیوانه خاموش,نسیم,دریا ,صاحل,رهروان عاشق,سرمه,دست از طلب, | 19:47 | نویسنده : مجید حیدری |

ای دل ز مدرسه به دیر افتادی******واندر صف اهل زهد غیر افتادی

الحمد که کار رساندی تو بجای****صد شکر که عاقبت به خیر افتادی

تا از راه رسم عقل بیرون نشوی***یک ذره ز آنچه هستی افزون نشوی

«شیخ بهایی»



تاريخ : یک شنبه 13 مهر 1393برچسب:اهل زهد,مدرسه,دیر,الحمد,غیر,راه و رسم عقل,ذره,افزون,شیخ بهایی, | 19:16 | نویسنده : مجید حیدری |

بسیار زیباست.

برای دانلود بر روی تصویر کلیک کنید.




تاريخ : جمعه 11 مهر 1393برچسب:ریشه در خاک,استاد مشیری,شعر,غزل,دکلمه,دانلود, | 8:2 | نویسنده : مجید حیدری |

دانلود فایل تصویری با  صدای خود استاد 

گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر

... لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ

زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست

اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش

اى بسا زور آفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر

هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک

هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند

هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید، گرگ هست

در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر

روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر

اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند

اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند

این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند

گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب




تاريخ : جمعه 11 مهر 1393برچسب:گرگ,غزل,فریدون مشیری,دانلود,, | 7:24 | نویسنده : مجید حیدری |

دارم دلکی غمین ، بیامرز و مپرس

صد واقعه در کمین ، بیامرز و مپرس

شرمنده شوم اگر بپرسی عملم

ای اکرم الاکرمین ، بیامرز و نبپرس




تاريخ : دو شنبه 24 شهريور 1393برچسب:الهی العفو,بیامرز,نپرس,دل غمین,واقعه,کمین,شرمنده, | 15:27 | نویسنده : مجید حیدری |
 

 
ای مهربانتر از برگ، در بوسه‌های باران
بیداری ستاره، در چشم جویباران


آیینة نگاهت، پیوند صبح و ساحل

لبخند گاه گاهت، صبح ستاره‌ باران

 

بازآ که در هوایت، خاموشی جنونم

فریادها برانگیخت از سنگ کوهساران

 

ای جویبار جاری! زین سایه برگ مگریز

کاینگونه فرصت از کف، دادند بی‌شماران

 

گفتی: « به روزگاران مهری نشسته...» گفتم

بیرون نمی‌توان کرد « حتی » به روزگاران

 

بیگانگی زحد رفت، ای آشنا مپرهیز

زین عاشق پشیمان، سر خیل شرمساران

 

پیش از من و تو بسیار، بودند و نقش بستند

دیوار زندگی را زینگونه یادگاران

 

وین نغمه محبت بعد از من و تو ماند

تا در زمانه باقی‌ست آواز باد و باران




تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:بوسه ی باران,مهربانتر از برگ,شعر غزل,شفیعی کدکنی,, | 10:54 | نویسنده : مجید حیدری |

دارم سخني با تو و گفتن نتوانم

وين درد نهان سوز نهفتن نتوانم

تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت

من مست چنانم كه شنفتن نتوانم

شادم به خيال توچو مهتاب شبانگاه

گردامن وصل تو گرفتن نتوانم

چون پرتو ماه ايم وچون سايه ديوار

گامي ز سر كوي تو رفتن نتوانم

دور از تو من سوخته در دامن شبها

چون شمع سحر يك مزه خفتن نتوانم

فرياد ز بي مهريت اي گل كه در اين باغ

چون غنچه پاييزشكفتن نتوانم

اي چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم

دارم سخني با تو و گفتن نتوانم



تاريخ : چهار شنبه 19 شهريور 1393برچسب:سخن,گفتن,نتوانم,شعر,غزل,شفیعی,کدکنی, | 10:50 | نویسنده : مجید حیدری |

روزی شخصی در مجلس کربلایی احمد آقا تهرانی، در میان صحبت های ایشان آهی کشید و گفت: خدایا، عاقبت همه ما را ختم به خیر کن!

 

کل احمد آقا نیز فرمودند:

 

«عاقبت همه ختم به خیر است، إن شاء الله. ولی باید از خدا بخواهیم که هر نفسی که می کشیم، به خیر دیگران باشد؛ و لحظات ما نَفَس به نَفَس، در جهت خیر رسانی باشد.»

دانلود دکلمه دوستی از فریدون مشیری با صدای خود استاد

دانلود



تاريخ : یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:دوستی,فریدون مشیری,دانلود,دکلمه,احمد تهرانی,خیر رسانی,م,ع,ا, | 18:27 | نویسنده : مجید حیدری |

آدمک آخر دنیاست بخند...

آدمک مرگ همین جاست بخند...

دست خطی که تو را عاشق کرد...

شوخی کاغذی ماست بخند...

آدمک خل نشوی گریه کنی...

کل دنیا سراب است بخند...

آن خدایی که بزرگش خواندی...

** به خدا مثله تو تنهاست بخند...



تاريخ : چهار شنبه 5 شهريور 1393برچسب:آدمک,بخند,عشق همین جاست,خدا تنهاست,سراب,دنیا, | 10:41 | نویسنده : مجید حیدری |

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد***بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود اندر
غم عشق***اما نه چنین زار که این بار افتاد
سودای تو را بهانه ای بس باشد***مدهوش ترا ترانه ای بس باشد
در
کشتن ما چه می زنی تیر جفا***مارا سر تازیانه ای بس باشد



تاريخ : دو شنبه 3 شهريور 1393برچسب:غم عشق,سودا,بهانه,یا علی,مدوهوش ,حیدر کرار,, | 8:29 | نویسنده : مجید حیدری |

خیال‌انگیز و جان‌پرور چو بوی گل سراپایی

نداری غیر از این عیبی که می‌دانی که زیبایی

من از دلبستگیهای تو با آیینه دانستم

که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق‌تر از مایی

به شمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را

تو شمع مجلس‌افروزی تو ماه مجلس‌آرایی

منم ابر و تویی گلبن که می‌خندی چو می‌گریم

تویی مهر و منم اختر که می‌میرم چو می‌آیی

مراد ما نجویی ورنه رندان هوس‌جو را

بهار شادی‌انگیزی حریف باده پیمایی

مه روشن میان اختران پنهان نمی‌ماند

میان شاخه‌های گل مشو پنهان که پیدایی

کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو

دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی

مرا گفتی: که از پیر خرد پرسم علاج خود

خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی؟

من آزرده‌دل را کس گره از کار نگشاید

مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی

رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن

که با این ناتوانیها به ترک جان توانایی




تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393برچسب:شعر,غزل,زیبا,رهی,معیری,, | 11:0 | نویسنده : مجید حیدری |
 
دل خود را دیدم بر سر زلف تو روزی
گفتمش چونی و چون می رهی ای زندانی
گفت:چه کنی گر نبری رشک به حال من
هر گدا را که نبود مرتبه ی سلطانی
راستی حافظ حد تو نبود هم صحبتی ما
بس اگر بر سر این کوی کنی سگبانی


تاريخ : شنبه 25 مرداد 1393برچسب:یا حسین,سلام بر حسین,, | 14:27 | نویسنده : مجید حیدری |

پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
وین جوانی هم هنوزش عنفوان است ای پری 


هرچه عاشق پیرتر، عشقش جوانتر، ای عجب!
دل دهد تاوان، اگر تن ناتوان است ای پری

پیل ماه و سال را پهلو نمی کردم تهی
با غمت پهلو زدم، غم پهلوان است ای پری

هر کتاب تازه ای کز ناز داری، خود بخوان
من حریفی کهنه ام، درسم روان است ای پری

از شماتت کم کن و تیغی فرود آر و برو
آمدی وقتی که حُر بی بازوان است ای پری

شاخساران را حمایت می کند برگ و نوا
چون کند شاخی که بی برگ و نوان است ای پری

روح سُهراب جوان از آسمانها هم گذشت
نوشدارویش هنوز از پی دوان است ای پری

جای شکرش باقی اَر واپَس بچرخد دوکِ عمر
با که دیگر آنهمه تاب و توان است ای پری

یاد ایّامی که دلها بود لبریزِ امید
آن اَوان هم عمر بود، این هم اوان است ای پری

با نواهای جرس گاهی به فریادم برس
کاین از راه افتاده هم از کاروان است ای پری

گو جهانِ تن جهنّم شو، جهان ما دل است
کو بهشت ارغنون و ارغوان است ای پری  

کام درویشان نداده خدمت پیران، چه سود
پیر را گو شهریار از شبروان است ای پری




تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:ای پری,پیر اگر باشم ,چه غم ,غم پهلوان,سهراب جوان,شهریار,شبروان, | 12:24 | نویسنده : مجید حیدری |

 

ای غنچه ی خندان چرا خون در دل ما می کنی؟

 

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟

 

از تیر کجتابی تو آخر کمان شد قامتم

 

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا می کنی

 

ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

 

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا می کنی

 

با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

 

زشت است ای وحشی غزال٬ ما چه زیبا می کنی

 

امروز ما بیچارگان را امید فردایش نیست

 

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا می کنی؟

 

ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

 

در گوشه ی میخانه هم ما را تو پیدا می کنی

 

ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

 

شور افکن و شیرین سخن اما تو غوغا می کنی

 

                                                                 (شهریار)




تاريخ : سه شنبه 7 مرداد 1393برچسب:غنچه ی خندان,خون دل,شهریار,دل نوشته, | 12:14 | نویسنده : مجید حیدری |

در مورد چگونگی مرگ عطار «شیخ بهایی» در کتاب معروف خود «کشکول» این واقعه را چنین تعریف می کند: «زمانی که لشکر تاتار به نیشابور رسید اهالی این شهر را بیرحمانه قتل عام کرد. در همان زمان، ضربت شمشیری توسط یکی از مغولان بر دوش شیخ خورد که شیخ با همان ضربت از دنیا رفت» و باز نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاری شد شیخ بزرگ دانست که مرگش نزدیک است . با خون خود بر دیوار این رباعی را نوشت :

در کوی تو رسم سرفرازی این است

مستان تو را کمینه بازی این است

با این همه رتبــه هیچ نتوانــم گفت

شاید که تو را بنده نوازی این است



تاريخ : چهار شنبه 22 آبان 1393برچسب:عطار,کشکول,مرگ عطار,شعر,لحظه مرگ, | 18:39 | نویسنده : مجید حیدری |

گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار

خود را ز زبان من دیوانه نگه دار

جا در خور او جز صدف دیدهٔ من نیست

گو جای خود آن گوهر یکدانه نگه دار

زاهد چه کشی اینهمه بر دوش مصلا

بردار سبوی من و رندانه نگه دار

هر چیز که جز باده بود گو برو از دست

در دست همین شیشه و پیمانه نگه دار

پروانه بر آتش زند از بهرتو خود را

ای شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار

آن زلف مکن شانه که زنجیر دل ماست

بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار

وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه

حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار




تاريخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:وحشی,ناصح فرزانه,حرمت,دیوانه,شمع,اتش, | 12:15 | نویسنده : مجید حیدری |

ساقی به پیاله باده کم میریزی ... این میکده را چرا به هم میریزی؟!
از گردش ساغرت شکایت دارم! ... آسوده بریز بنده عادت دارم!
به نام خدا پیاله ها را پر کن ... زهاد پر از افاده را دلخور کن
من معتقدم باده سرشتی دارد ... انگور نجف طعم بهشتی دارد
من مست می علی ولی الله ام ... یک خمره می سفارشی میخواهم
می داخل خم سینجلی میگوید ... قل میزند و علی علی میگوید
در روز ازل که دل به آدم دادم ... فریاد زدم پیاله دستم دادن
ما قوم عجم به باده عادت داریم ... بر پیر مغان علی ارادت داریم
بر طایفه مان نگاه حق معروف است ... میخانه شهر طوس ما معروف است
ساقی بده جامی که گوارا باشد ... خوش طعم و زلال و مردافکن باشد
هوهوی شگرف خمره ها را بشنو ... تفسیر شگرف «هل اتی» را بشنو!

اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب شمس لفظ سماء قاهر عن العداء



تاريخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:یا علی,ولادت امام علی,13 رجب,غدیر خم,عید, | 15:46 | نویسنده : مجید حیدری |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد