گو حرمت خود، ناصح فرزانه نگه دار

خود را ز زبان من دیوانه نگه دار

جا در خور او جز صدف دیدهٔ من نیست

گو جای خود آن گوهر یکدانه نگه دار

زاهد چه کشی اینهمه بر دوش مصلا

بردار سبوی من و رندانه نگه دار

هر چیز که جز باده بود گو برو از دست

در دست همین شیشه و پیمانه نگه دار

پروانه بر آتش زند از بهرتو خود را

ای شمع تو هم حرمت پروانه نگه دار

آن زلف مکن شانه که زنجیر دل ماست

بر هم مزن آن سلسله را شانه نگه دار

وحشی ز حرم در قدم دوست قدم نه

حاجی تو برو خشت و گل خانه نگه دار




تاريخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393برچسب:وحشی,ناصح فرزانه,حرمت,دیوانه,شمع,اتش, | 12:15 | نویسنده : مجید حیدری |

صد دشنه بر دل می‌خورم و ز خویش پنهان می‌کنم

جان گریه بر من می‌کند من خنده بر جان می‌کنم

خون قطره قطره می‌چکد تا اشک نومیدی شود

وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان می‌کنم

دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن

پیراهنم سد چاک و من گل در گریبان می‌کنم

گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم

بی درد پندارد که من گشت گلستان می‌کنم

غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش

این خانهٔ تنگی که من او را به زندان می‌کنم

امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد

وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم



تاريخ : شنبه 19 مرداد 1391برچسب:وحشی,جان,گریه,خنده,شعر زیبا,غزل,, | 12:15 | نویسنده : مجید حیدری |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 33 صفحه بعد