ܓ✿ استاد شهریار وقتی معشوقه اش رو روز سیزده به در با همسر وبچه به بغل میبینه... ܓ✿

سر و همسر نگرفتم که گرو بود سرم
تو شدی مادر و من با همه پیری پسرم
تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز
من بیچاره همان عاشق خونین جگرم
منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی
هوس عشق و جوانیست به پیرانه سرم
پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت
پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم
عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم
سیزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچه‌ی معشوقه‌ی خود می‌گذرم


برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید
نام: 1972504_1415532022054950_6242421349746655914_n.jpg
مشاهده: 49
حجم: 26.7 کیلو بایت


 



تاريخ : سه شنبه 23 ارديبهشت 1393برچسب:شهریار,شعر,سیزده بدر,همسر, | 10:56 | نویسنده : مجید حیدری |

 

 شعري است منسوب به حضرت علي (ع) كه طي آن چنين مي فرمايد:

دوائك فيك و لاتبصر                ودائك منك و لاتشعر

اتزعم انك جرم صغير              و فيك انطوي العالم الاكبر

و انت الكتاب المبين الذي          با حرفه تظهر المضمر

فلاحاجه لك في خارج              يخبر عنك بما يسطر

همانطور كه ملاحظه مي شود در اين شعر امام علي (ع) درد انسان را از خود او دانسته و معتقد است كه انسان بايد درمان را نيز در درون خود جستجو كند، چرا كه اين جرم صغير يعني انسان در درون خود عالم اكبر را نهان دارد و لذا آن چه را كه در خارج از خود مي جويد در درون خود او تعبيه كرده اند. وقتي به ساير منابع ديني و عرفاني خود نگاه مي كنيم مي بينيم كه ديدگاه هايي از اين دست در مورد انسان فراوان است و آبشخور همه آن ها كتاب مبين ماست. از ديدگاه اسلام بدن علي رغم مغايرتي كه در اصل وجود با روح دارد، اما در اين نشاه دنيا به خوبي با آن اتحاد پيدا كرده است كه مي توان حمل «هو هو» براي آن آورد.

اين موضوع از نظر علمي نيز ثابت شده است؛ چون حالات احساسي مي تواند سبب تغييرات فيزيولوژيك محيطي و مركزي شوند. ايراد هر گونه تحريك به ناحيه زير قشر مغز موجب ايجاد حالات احساسي و عكس العمل مربوطه مي شود كه نحوه فعاليت آن با شخصيت فرد، فرهنگ، و شيوه نگرش او بستگي دارد.

در طي اين تحريك احساسي مواد واسطه اي آزاد مي شود كه سبب تحريك هيپوتالاموس و ايجاد عوامل آزاد كننده (Releasing Hormone) شده كه به بخش قدامي هيپوفيز رفته و موجب آزاد شدن هورمون هاي اختصاصي مي شوند و فعل و انفعال اين ها سبب تغييراتي در ميزان قندخون و مواد شيميايي درون سلولي و نهايتا فعاليت فيزيولژيك سلول ها مي گردد. لذا هر چند نمي توان نقش عوامل محيطي و ژنتيك و ساير عوامل را در بروز بيماري ها ناديده گرفت اما در مجموع انسان هاي پريشان روزگار بيشتر دچار بيماري جسمي مي شوند. به طور مثال فرد دچار استرس و اضطراب بيشتر در معرض قندخون، چربي خون، بيماري هاي خود ايمني و غيره مي باشد، اما انسان هاي با اراده و صاحب معرفت امكان مهار فيزيولژي بدن را از طريق حالات احساسي و نگرشي خود به هستي دارا مي باشند. لذا كراماتي كه از اوليا و مسايل ظاهرا خارق العاده اي كه از مرتاضان در مورد تسلط بر جسم صادر مي شود، امور عجيب و به دور از مكانيسم هاي علمي نيست. از طرف ديگر امروزه ثابت شده است كه اكثر سلول هاي بدن از جمله سلول هاي ايمني موجوداتي بي شعور نيستند. بلكه همه داراي شعور و درك نسبت به مسايل از جمله ادراك حالات احساسي بدن هستند و زبان گفتگو و مفاهمه اي بين اين سلول ها برقرار است كه همه در تقابل با حالات روحي و احساسي فرد مي باشند. بر همين اساس است كه امروزه جهت معالجه بسياري از بيماري هاي صعب العلاج مانند سرطان و بيماري هاي خود ايمني مراجعه به خود بدن و استفاده از واكنش هايي مانند تسريع و يا ايجاد توقف در توليد سيتوكاين ها، هدايت بعضي از مواد واسطه اي جهت انتقال بيشتر به گيرنده هاي سطح سلول و يا برعكس ممانعت از اين واكنش ها با پوشاندن آن گيرنده و غيره مطرح است و در بسياري از موارد نيز تحقيقات انجام شده در معالجه بيماري ها موفقيت آميز بوده است.

تمام يافته هاي بالا مويد شعر مذكور از سرسلسله خيل عشاق و امام عارفان علي (ع) است كه صاحب معرفت شهودي بود و معرفت را براي انسانيت انسان ضروري مي دانست. و از كمترين تبعات اين معرفت احاطه انسان نسبت به جسم خود است

 

 

 

قهرماني محمدحسين* 

 

* دانشكده پيراپزشكي، دانشگاه علوم پزشكي شيراز

 



تاريخ : پنج شنبه 11 ارديبهشت 1393برچسب:پزشکی,شعر,امام علی, | 14:56 | نویسنده : مجید حیدری |

ای زدست و سینه و بازوی تو حیدر خجل
هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل


با غروب آفتاب طلعت نورانیت
گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل


هم صدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت
سوختم بهر صدف ، گردیدم از گوهر خجل


همسمرم را پیش چشم دخترم زینب زدند
مردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل

گاه گاهی مرد خجلت میکشد از همسرش
مثل من ، هرگز نگردد مردی از همسر خجل


همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت
از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل


خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد
مادر از دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل


باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد
باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر خجل


بانگ یا فضه خزینی تا به گوش خود شنید
از کنیز خویش هم ، شد فاتح خبیر خجل


نظم "میثم" شعله زد بر جان اولاد علی
تا لب کوثر بود از ساقی کوثر خج



غلامرضا سازگار



تاريخ : دو شنبه 19 اسفند 1392برچسب:وای مادرم,یا فاطمه,, | 16:6 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود بر روی تصویر زیر کلیک کنید.

اینم بخشی از متن شعر:

یا علی نام تو بردم نه غمی ماند و نه همی

به ابی انت و امی

گویا نه همی بود نه غمی

به ابی انت و امی



تاريخ : یک شنبه 22 دی 1392برچسب:دانلود دکلمه,شهریار,امام علی,یا علی, | 16:40 | نویسنده : مجید حیدری |

یا صاحب الزمان

شبهای هجران گذراندیم و زنده ایم هنوز !!

ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.



تاريخ : یک شنبه 15 بهمن 1393برچسب:یا صاحب الزمان,یا هدی,شب هجران,فراق,انتظار, | 16:18 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود بر روی تصویر زیر کلیک کنید



تاريخ : پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:شهریار,دکلمه,کشتی نجات,دانلود,رهبری, | 13:17 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود بر روی تصویر زیر کلیک کنید



تاريخ : پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:شهریار,دکلمه,انتظار,دانلود,یا صاحب الزمان, | 13:9 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود بر روی تصویر زیر کیلیک کنید

دیوانگی زین بیشتر؟ زین بیشتر ، دیوانه جان
با ما ، سر دیوانگی داری اگر ، دیوانه جان

در اولین دیدار هم بوی جنون آمد ز تو
وقتی نشستی اندکی نزدیک تر دیوانه جان


چون می نشستی پیش من گفتم که اینک خویش من
ای آشنا در چشم من با یک نظر دیوانه جان

گفتیم تا پایان بریم این عشق را با یک سفر
عشقی که هم آغاز شد با یک سفر دیوانه جان

کی داشته است اما جنون در کار خویش از چند و چون
قید سفر دیوانه جان ! قید حضر دیوانه جان

ما وصل را با واژه هایی تازه معنا می کنیم
روزی بیامیزیم اگر با یکدیگر دیوانه جان

تا چاربند عقل را ویران کنی، اینگونه شو
دیوانه خود، دیوانه دل، دیوانه سر، دیوانه جان

ای حاصل ضرب جنون در جان جان جان من
دیوانه در دیوانگی دیوانه در دیوانه جان

هم عشق از آنسوی دگر سوی جنونت می کشد
گیرم که عاقل هم شدی زین رهگذر دیوانه جان

یا عقل را نابود کن یا با جنون خود بمیر
در عشق هم یا با سپر یا بر سپر دیوانه جان


حسین منزوی




تاريخ : دو شنبه 2 دی 1392برچسب:دانلود دکلمه,حسین منزوی,غزل,رضا پیر بادیان, | 18:24 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود بر روی عکس زی کلیک کنید



تاريخ : پنج شنبه 21 آذر 1392برچسب:دانلود دکلمه تغزلی در باران شعر حسین منزوی با صدای رضا پیر بادیان, | 12:6 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دانلود این دکلمه با صدای استاد بر روی عکس زیر کلیک کنید



تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:دکلمه,شهریار,قاصد یار, | 9:57 | نویسنده : مجید حیدری |

او در یکم مهر سال ۱۳۲۵ در شهر زنجان و خانواده‌ای فرهنگی زاده شد. در سال ۱۳۴۴ وارد دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شد. سپس این رشته را رها کرد و به جامعه‌شناسی روی آورد اما این رشته را نیز ناتمام گذاشت. نخستین دفتر شعرش حنجره زخمی تغزل در سال ۱۳۵۰ با همکاری انتشارات بامداد به چاپ رسید و با این مجموعه به عنوان بهترین شاعر جوان دوره شعر فروغ برگزیده شد. سپس وارد رادیو و تلویزیون ملی ایران شد و در گروه ادب امروز در کنار نادر نادرپور شروع به فعالیت کرد.
چندی مسئول صفحه شعر مجله ادبی رودکی بود و در سال نخست انتشار مجله سروش نیز با این مجله همکاری داشت. در سال‌های پایانی عمر به زادگاه خود بازگشت و تا زمان مرگ در این شهر باقی ماند. وی سرانجام در روز شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۳ در بیمارستان رجایی تهران درگذشت.
شناختنامۀ حسین منزوی در کتابی با نام از ترانه و تندر به اهتمام مهدی فیروزیان (انتشارات سخن، ۱۳۹۰) منتشر شده است.

آثار

  • با عشق در حوالی فاجعه- مجموعه غزلی سروده شده از سال ۱۳۶۷ تا ۱۳۷۲.
  • این ترک پارسی‌گوی (بررسی شعر شهریار).
  • از شوکران و شکر؛ مجموعه غزلی سروده‌شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۶۷.
  • با سیاوش از آتش.
  • از ترمه و تغزل؛ گزیده اشعار، ۱۳۷۶.
  • از کهربا و کافور.
  • با عشق تاب می‌آورم؛ شامل اشعار سپید و آزاد سروده شده از سال ۱۳۴۹ تا ۱۳۷۲.
  • به همین سادگی (مجموعه شعرهای سپید).
  • این کاغذین جامه؛ مجموعه برگزیده اشعار کلاسیک.
  • از خاموشی‌ها و فراموشی‌ها.
  • حنجرهٔ زخمی تغزل؛ دفتری از شعرهای آزاد و غزل‌های سروده شده از ۱۳۴۵ تا ۱۳۴۹.
  • مجموعه اشعار حسین منزوی، انتشارات آفرینش و نگاه، ۱۳۸۸
  • حیدر بابا- ترجمه نیمایی از منظومه «حیدر بابایه سلام» سروده «شهریار».



تاريخ : یک شنبه 17 آذر 1392برچسب:حسین منزوی,شعر,, | 9:31 | نویسنده : مجید حیدری |
 در پیله تا به کی بر خویشتن تنی

پرسید کرم را مرغ از فروتنی

تا چند منزوی در کنج خلوتی

دربسته تا به کی در محبس تنی

 در فکر رستنم ـپاسخ بداد کرم ـ  

خلوت نشسنه ام زیر روی منحنی

هم سال های من پروانگان شدند

جستند از این قفس،گشتند دیدنی

در حبس و خلوتم تا وارهم به مرگ

یا پر بر آورم بهر پریدنی

اینک تو را چه شد کای مرغ خانگی!

کوشش نمی کنی،پری نمی زنی؟


نیما یوشیج

 



تاريخ : شنبه 16 آذر 1392برچسب:نیما یوشیج,پرواز, | 16:56 | نویسنده : مجید حیدری |

ای یاس چیده، ای گل نقش چمن، علی! /قرآن آیه الهی پامال من، علی

مانند قلب من دهنت پر ز خون شده/ خون گلوت گشته روان از دهن، علی

چسبانده خون به هم، دو لبت را ز گفتگو / با چشم خویش حرف برایم بزن، علی

لب تشنه، چشم بسته، نفس مانده در گلو / زخم تو گشته با دل من هم سخن، علی

تو مثل لاله هایی که همه گشته برگ برگ / من مثل شمع سوخته در انجمن، علی

جایی برای بوسه نمانده به قامتت / از بس که زخمت آمده بر زخم تن، علی

ممکن نشد ز روی زمینت کنم بلند / از بس که پاره پاره شده این بدن، علی

لیلا در انتظار تو چشمش بُوَد به راه/ زینب چگونه بی تو رود در وطن، علی

در حیرتم چگونه ز خونت خضاب شد/ ماه جمال و زلف شکن در شکن، علی

فریاد من بلند ز اشعار میثم است / سوزد ز سوز او دل هر مرد و زن، علی



تاريخ : سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:یا علی اکبر, | 13:19 | نویسنده : مجید حیدری |

 

گر گيري وضو با اب زم زم
اگر سجاده گردد عرش اعظم
اگر گويي اذان بر بام افلاک
گر از تکبير گردد سينه ات چاک
اگر ضرب المثل گردد خشوعت
به حق قل هو اله در رکوعت
اگر باشد به توحيدت تعهد
اگر گردي شهيد اندر تشهد
مبادا بر نماز خود بنازي
علي را گر نداري بي نمازي

بر روی عکس کلیک کنید



تاريخ : سه شنبه 7 آبان 1392برچسب:نماز بی حب علی, | 13:2 | نویسنده : مجید حیدری |

بارالها اجلم را تو به تاخیر انداز             چند روزیست دلم تنگ محرم شده است

عجب روزهایست:

  حضرت موسی«ع» و هارون به سمت طور می روند

حضرت ابراهیم«ع» و حضرت اسماعیل«ع» به سمت منا می روند

 حضرت محمد«ص» و حضرت علی«ع» به سمت غدیر می روند

و امام حسین «ع» و  حضرت عباس«ع» به سمت کربلا می روند

 



تاريخ : چهار شنبه 17 مهر 1394برچسب:کربلا,منی,طور,عباس,علی,حسین,موسی, | 10:1 | نویسنده : مجید حیدری |

 

گفتمش نقـاش را نقشـی بکش از زنــدگی
با قلــم نقش حبـابـی بر لب دریــا کشیـ
د 

گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختـی در بیابــان یکه و تنهـا کشیـد
 

 گفتمش نامردمـان این زمـان را نقش کن
عکس یک خنجر از پشت سر پی مولا کشیـد
 

گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشـق و عاشقی و مستی و نجـوا کشیـد
 

گفتمش تصویری از لیلی و مجنون را بکش
عکس حیـدر در کنار حضرت زهـرا کشیـد

گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیـابـــان بلا تصویــری از سقــا کشیـد

گفتمش از غربت و مظلومی و محنت بکش
فکـر کرد و چار قبــر خاکی از طـه کشیـد
 

گفتمش سختی و درد و آه گشتـه حاصلم
گریـه کرد آهی کشید و زینب کبری کشید

 گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیـق
عکس مهدی را کشید و به چه زیبا کشید

گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین
گفت این یک را ببایـد خالــق یکتـا کشیـد

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 24 شهريور 1393برچسب:گفتمش نقاس را,حیدر,سقا,کربلا,مهدی,زینب کبری,درد,آه,بیابان, | 13:45 | نویسنده : مجید حیدری |

برای دیدن و دانلود بقیه به ادامه مطالب بروید



تاريخ : پنج شنبه 21 شهريور 1392برچسب:عکس های زیبا با حال,نقاشی همراه نوشته,عاشقانه,غمگین حتما ببینید, | 12:23 | نویسنده : مجید حیدری |

مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد

تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها

که وصال هم بلای شب انتظار دارد

تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی

که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد

نه به خود گرفته خسرو پی آهوان ار من

که کمند زلف شیرین هوس شکار دارد

مژه سوزن رفو کن نخ او ز تار مو کن

که هنوز وصله دل دو سه بخیه کار دارد

دل چون شکسته سازم ز گذشته های شیرین

چه ترانه های ه محزون که به یادگار دارد

غم روزگار گو رو پی کار خود که ما را

غم یار بی خیال غم روزگار دارد

گل آرزوی من بین که خزان جاودانیست

چه غم از خزان آن گل که ز پی بهار دارد

دل چون تنور خواهد سخنان پخته لیکن

نه همه تنور سوز دل شهریار دارد



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:شعر,شهریار,مه من هنوز عشقت, | 15:52 | نویسنده : مجید حیدری |

یا رب مباد کز پا جانان من بیفتد

درد و بلای او کاش بر جان من بیفتد

من چون ز پا بیفتم درمان درد من اوست

درد آن بود که از پا درمان من بیفتد

یک عمر گریه کردم ای آسمان روا نیست

دردانه ام ز چشم گریان من بیفتد

ماهم به انتقام ظلمی که کرده با من

ترسم به درد عشق و هجران من بیفتد

از گوهر مرادم چشم امید بسته است

این اشک نیست کاندر دامان من بیفتد

من خود به سر ندارم دیگر هوای سامان

گردون کجا به فکر سامان من بیفتد

خواهد شد از ندامت دیوانه شهریارا

گر آن پری به دستش دیوان من بیفتد



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:شعر,شهریار,یا رب, | 15:48 | نویسنده : مجید حیدری |

 

نه وصلت دیده بودم کاشکی ای گل نه هجرانت

که جانم در جوانی سوخت ای جانم به قربانت

تحمل گفتی و من هم که کردم سال ها اما

چقدر آخر تحمل بلکه یادت رفته پیمانت

چو بلبل نغمه خوانم تا تو چون گل پاکدامانی

حذر از خار دامنگیر کن دستم به دامانت

تمنای وصالم نیست عشق من مگیر از من

به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانت

امید خسته ام تا چند گیرد با اجل کشتی

بمیرم یا بمانم پادشاها چیست فرمانت

شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل

میان گریه می گفتم که کو ای ملک سلطانت

چه شبهایی که چون سایه خزیدم پای قصر تو

به امیدی که مهتاب رخت بینم در ایوانت

به گردنبند لعلی داشتی چون چشم من خونین

نباشد خون مظلومان؟ که می گیرد گریبانت

دل تنگم حریف درد و اندوه فراوان نیست

امان ای سنگدل از درد و اندوه فراوانت

به شعرت شهریارا بیدلان تا عشق میورزند

نسیم وصل را ماند نوید طبع دیوانت



تاريخ : سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:شعر,شهریار,نه هجرت,دستم به دامانت, | 15:41 | نویسنده : مجید حیدری |

صد دشنه بر دل می‌خورم و ز خویش پنهان می‌کنم

جان گریه بر من می‌کند من خنده بر جان می‌کنم

خون قطره قطره می‌چکد تا اشک نومیدی شود

وز آه سرد اندر جگر آن قطره پیکان می‌کنم

دست غم اندر جیب جان پای نشاط اندر چمن

پیراهنم سد چاک و من گل در گریبان می‌کنم

گلخن فروز حسرتم گرد آورد خاشاک غم

بی درد پندارد که من گشت گلستان می‌کنم

غم هم به تنگ آمد ولی قفلست دایم بر درش

این خانهٔ تنگی که من او را به زندان می‌کنم

امروز یا فردا اجل دشواری غم می‌برد

وحشی دو روزی صبر کن کار تو آسان می‌کنم



تاريخ : شنبه 19 مرداد 1391برچسب:وحشی,جان,گریه,خنده,شعر زیبا,غزل,, | 12:15 | نویسنده : مجید حیدری |

 

چه شبی است!

چه لحظه‌های سبک و مهربان و لطیفی،

گویی در زیر باران نرم فرشتگان نشسته‌ام.

می‌بارد و می‌بارد و هر لحظه بیش‌تر نیرو می‌گیرد.

هر قطره‌اش فرشته‌ای است که از آسمان بر سرم فرود می‌آید.

چه می‌دانم؟

خداست که دارد یک ریز، غزل می‌سراید؛

غزل‌های عاشقانه‌ی مهربان و پر از نوازش.

هر قطره‌ی این باران،

کلمه‌ای از آن سرودهاست.

دکتر شریعتی



تاريخ : یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:دکتر شریعتی,غزل خدا سخنان زیبا, | 22:14 | نویسنده : مجید حیدری |

یک لحظه دیدن رخ جانانم آرزوست

یکدم وصال آن مه خوبانم آرزوست

در خلوتی چنان، که نگنجد کسی در آن

یکبار خلوت خوش جانانم آرزوست

من رفته از میانه و او در کنار من

با آن نگار عیش بدینسانم آرزوست

جانا، ز آرزوی تو جانم به لب رسید

بنمای رخ، که قوت دل و جانم آرزوست

گر بوسه‌ای از آن لب شیرین طلب کنم

طیره مشو، که چشمهٔ حیوانم آرزوست

یک بار بوسه‌ای ز لب تو ربوده‌ام

یک بار دیگر آن شکرستانم آرزوست

ور لحظه‌ای به کوی تو ناگاه بگذرم

عیبم مکن، که روضهٔ رضوانم آرزوست

وز روی آن که رونق خوبان ز روی توست

دایم نظارهٔ رخ خوبانم آرزوست

بر بوی آن که بوی تو دارد نسیم گل

پیوسته بوی باغ و گلستانم آرزوست

سودای تو خوش است و وصال تو خوشتر است

خوشتر ازین و آن چه بود؟ آنم آرزوست

ایمان و کفر من همه رخسار و زلف توست

در بند کفر مانده و ایمانم آرزوست

درد دل عراقی و درمان من تویی

از درد بس ملولم و درمانم آرزوست



تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:عراقی,آرزوست, | 20:1 | نویسنده : مجید حیدری |

برکف گرفته جانم و جانانم آرزوست
دل را ،به یار دادنِ چندانم آرزوست.

بغضم ،گرفت راه نَـفَس در فراقِ دوست
بارانِ ابرِ مانده به چشمانم آرزوست.

مهمان دیده ام شو و دیدار تازه کن
کان نکته های دلکشِ پنهانم آرزوست.

در کعبه و کنیسه و مسجد نیابمش
آن لامکانِ عرصه ی امکانم آرزوست.

منجی تویی و راهِ رهائی به گام تُـست
ای منتظر به ره که؛موسیِ عمرانم آرزوست .

بر من مپیچ ؛سلسله ی باورِ قدیم
اندیشه های تازه و عریانم آرزوست.

مردن به تنگنای غریبی نه کارِ ماست
منصور وار مرگِ به میدانم آرزوست .

خاموش و غمگنانه و پنهان نمی روَم
شیب و فرازِ رودِ خروشانم آرزوست .

دریاییم ، به ساحل غمگین مرا چه کار؟
موج بلند و پهنه ی توفانم آرزوست .َ



تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:آرزوست,ناشناس, | 19:56 | نویسنده : مجید حیدری |

نمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز

باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست

گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو

آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست

وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست

وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست

در دست هر که هست ز خوبی قراضه‌هاست

آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست

این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا

من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست

یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم

دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست

والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود

آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست

زین همرهان سست عناصر دلم گرفت

شیر خدا و رستم دستانم آرزوست

جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او

آن نور روی موسی عمرانم آرزوست

زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول

آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست

گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام

مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما

گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست

هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد

کآن عقیق نادر ارزانم آرزوست

پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست

آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست

خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز

از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست

گوشم شنید قصه ایمان و مست شد

کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست

وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست

باقی این غزل را ای مطرب ظریف

زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست

بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق

من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست



تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:مولوی,کل کل سعدی و مولوی, | 19:51 | نویسنده : مجید حیدری |

ظاهراً این غزل جوابی است برای غزلی از مولوی با مطلع زیر:
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست

بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر

کان چهره مشعشع تابانم آرزوست

 


از جان برون نیامده جانانت آرزوست

زنار نابریده و ایمانت آرزوست

بر درگهی که نوبت ارنی همی زنند

موری نه‌ای و ملک سلیمانت آرزوست

موری نه‌ای و خدمت موری نکرده‌ای

وآنگاه صف صفهٔ مردانت آرزوست

فرعون‌وار لاف اناالحق همی زنی

وآنگاه قرب موسی عمرانت آرزوست

چون کودکان که دامن خود اسب کرده‌اند

دامن سوار کرده و میدانت آرزوست

انصاف راه خود ز سر صدق داد نه

بر درد نارسیده و درمانت آرزوست

بر خوان عنکبوت که بریان مگس بود

شهپر جبرئیل، مگس‌رانت آرزوست

هر روز از برای سگ نفس بوسعید

یک کاسه شوربا و دو تا نانت آرزوست

سعدی درین جهان که تویی ذره‌وار باش

گر دل به نزد حضرت سلطانت آرزوست

 

 



تاريخ : پنج شنبه 10 مرداد 1392برچسب:سعدی,کل کل سعدی و مولوی, | 19:33 | نویسنده : مجید حیدری |

مي گفت پيامبر به همه در دم آخر

مردم همه كارست علي بعد پيامبر

والله كه من گفته ام اين نكته مكرر

حيدر همه ي دين منو دين همه حيدر

بنازم باغبان و باغ گل را

بنازم مصطفي ختم رسل را

بنازم بوتراب و بوالحسن را

علي مرتضاي بت شكن را

 

 



تاريخ : پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, | 21:32 | نویسنده : مجید حیدری |

اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم

گدائی در عشقت به سلطنت نفروشم

اگر چه چهره به پشت هزار پرده بپوشی

توئی که چشمه نوشی من از تو چشم نپوشم

چو دیگجوش فقیران بر آتشم من و جمعی

گرسنه غم عشقند و عاشقند به جوشم

فلک خمیده نگاهش به من که با تن چون دوک

چگونه بار امانت نشانده اند به دوشم

چنان به خمر و خمار تو خوابناکم و مدهوش

که مشکل آورد آشوب رستخیز به هوشم

صلای عشق به گوشم سروش داده به طفلی

هنوز گوش به فرمان آن صلای سروشم

تو شهریار بیان از سکوت نیم شب آموز

گمان مبر که گرم لب تکان نخورد خموشم




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,دیگجوش, | 21:32 | نویسنده : مجید حیدری |

 

به تیره بختی خود کس نه دیدم و نه شنیدم

ز بخت تیره خدایا چه دیدم و چه کشیدم

برای گفتن با دوست شکوه ها به دلم بود

ولی دریغ که در روزگار دوست ندیدم

وگر نگاه امیدی بسوی هیچکسم نیست

چرا که تیر ندامت بدوخت چشم امیدم

رفیق اگر تو رسیدی سلام ما برسانی

که من به اهل وفا و مروتی نرسیدم

منی که شاخه و برگم نصیب برق بلا بود

به کشتزار طبیعت ندانم از چه دمیدم

یکی شکسته نوازی کن ای نسیم عنایت

که در هوای تو لرزنده تر ز شاخه بیدم

ز آب دیده چنان آتشم کشید زبانه

که خاک غم به سرافشان چو گرد باد دویدم

گناه اگر رخ مردم سیه کند من مسکین

به شهر روسیهان شهریار روی سپیدم




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,دوست ندیدم, | 21:30 | نویسنده : مجید حیدری |

شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم

به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم

خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

همه به کاری و من دست شسته از همه کاری

همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل

در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری

تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست

ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدائی

اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,خمار انتظار, | 21:29 | نویسنده : مجید حیدری |

ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم

خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم

آن که می خواست برویم در دولت بگشاید

با که گویم که در خانه به رویش نگشودم

آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فروخفت

من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم

آنکه می خواست غبار غمم از دل بزداید

آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم

یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا

که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم

ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را

گو به سر می رود از آتش هجران تودودم

جان فروشی مرا بین که به هیچش نخرد کس

این شد ای مایه امید ز سودای تو سودم

به غزل رام توان کرد غزالان رمیده

شهریارا غزلی هم به سزایش نسرودم

 




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار بخت خفته, | 21:27 | نویسنده : مجید حیدری |

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار حراج عشق, | 21:24 | نویسنده : مجید حیدری |

آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس

آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

گله ئی کردم و از یک گله بیگانه شدی

آشنایا گله دارم ز تو چندان که مپرس

مسند مصر ترا ای مه کنعان که مرا

ناله هائی است در این کلبه احزان که مپرس

سرونازا گرم اینگونه کشی پای از سر

منت آنگونه شوم دست به دامان که مپرس

گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود

آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس

عقل خوش گفت چو در پوست نمیگنجیدم

که دلی بشکند آن پسته خندان که مپرس

بوسه بر لعل لبت باد حلال خط سبز

که پلی بسته به سر چشمه حیوان که مپرس

این که پرواز گرفته است همای شوقم

به هواداری سرویست خرامان که مپرس

دفتر عشق که سر خط همه شوق است وامید

آیتی خواندمش از یاس به پایان که مپرس

شهریارا دل از این سلسله مویان برگیر

که چنانچم من از این جمع پریشان که مپرس




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,گله عشق, | 21:21 | نویسنده : مجید حیدری |

قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس

کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس

جوانی ها رجزخوانی و پیریها پشیمانی است

شب بدمستی و صبح خمار از میگساران پرس

قراری نیست در دور زمانه بی قراران بین

سر یاری ندارد روزگار از داغ یاران پرس

تو ای چشمان به خوابی سرد و سنگین مبتلا کرده

شبیخون خیالت هم شب از شب زنده داران پرس

تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی

حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس

عروس بخت یکشب تا سحر با کس نخوابیده

عروسی در جهان افسانه بود از سوگواران پرس

جهان ویران کند گر خود بنای تخت جمشید است

برو تاریخ این دیر کهن از یادگاران پرس

به هر زادن فلک آوازه مرگی دهد با ما

خزان لاله و نسرین هم از باد بهاران پرس

سلامت آنسوی قافست و آزادی در آن وادی

نشان منزل سیمرغ از شاهین شکاران پرس

به چشم مدعی جانان جمال خویش ننماید

چراغ از اهل خلوت گیر و راز از رازداران پرس

گدای فقر را همت نداند تاخت تا شیراز

به تبریز آی و از نزدیک حال شهریاران پرس

 




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,افسانه,عشق, | 21:18 | نویسنده : مجید حیدری |

ياد آن که جز به روی منش دیده وانبود

وان سست عهد جز سری از ماسوا نبود

امروز در میانه کدورت نهاده پای

آن روز در میان من و دوست جانبود

کس دل نمی دهد به حبیبی که بی وفاست

اول حبیب من به خدا بی وفا نبود

دل با امید وصل به جان خواست درد عشق

آن روز درد عشق چنین بی دوا نبود

تا آشنای ما سر بیگانگان نداشت

غم با دل رمیده ما آشنا نبود

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی

با چون منی بغیر محبت روا نبود

گر نای دل نبود و دم آه سرد ما

بازار شوق و گرمی شور و نوا نبود

سوزی نداشت شعر دل انگیز شهریار

گر همره ترانه ساز صبا نبود




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:استاد شهریار,شعر, غزل, | 21:13 | نویسنده : مجید حیدری |

شمعی فروخت چهره که پروانه تو بود

عقلی درید پرده که دیوانه تو بود

خم فلک که چون مه و مهرش پیاله هاست

خود جرعه نوش گردش پیمانه تو بود

پیرخرد که منع جوانان کند ز می

تابود خود سبو کش میخانه تو بود

خوان نعیم و خرمن انبوه نه سپهر

ته سفره خوار ریزش انبانه تو بود

تا چشم جان ز غیر تو بستیم پای دل

هر جا گذشت جلوه جانانه تو بود

دوشم که راه خواب زد افسون چشم تو

مرغان باغ را به لب افسانه تو بود

هدهد گرفت رشته صحبت به دلکشی

بازش سخن ز زلف تو و شانه تو بود

برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک

کورا هوای دام تو و دانه تو بود

بیگانه شد بغیر تو هر آشنای راز

هر چند آشنا همه بیگانه تو بود

همسایه گفت کز سر شب دوش شهریار

تا بانک صبح ناله مستانه تو بود




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب: استاد شهریار,شعر, غزل, | 21:11 | نویسنده : مجید حیدری |

 

روشنانی که به تاریکی شب گردانند

شمع در پرده و پروانه سر گردانند

خود بده درس محبت که ادیبان خرد

همه در مکتب توحید تو شاگردانند

تو به دل هستی و این قوم به گل می جویند

تو به جانستی و این جمع جهانگردانند

عاشقانراست قضا هر چه جهانراست بلا

نازم این قوم بلاکش که بلاگردانند

اهل دردی که زبان دل من داند نیست

دردمندم من و یاران همه بی دردانند

بهر نان بر در ارباب نعیم دنیا

مرو ای مرد که این طایفه نامردانند

آتشی هست که سرگرمی اهل دل ازوست

وینهمه بی خبرانند که خون سردانند

چون مس تافته اکسیر فنا یافته اند

عاشقان زر وجودند که رو زردانند

شهریارا مفشان گوهر طبع علوی

کاین بهائم نه بهای در و گوهردانند




تاريخ : چهار شنبه 22 خرداد 1392برچسب:درس محبت از استاد شهریار,شعر, غزل, | 21:8 | نویسنده : مجید حیدری |

صبح اولدی هر طرفدن اوجالدی اذان سسی!

گـــویا گلیــــر ملائـکه لــــردن قــــرآن سسی!!!

بیر سس تاپانمیـــرام اونا بنزه ر، قویون دئییم:

بنزه ر بونا اگـر ائشیدیلسیدی جـــان سسی !!!

سانکی اوشاقلیقیم کیمی ننیمده یاتمیشام …!

لای لای دئییر منه آنامیـــن مهربـــان سسی !

سـانکی سفرده یم اویادیــرلار کی دور چاتاخ!

زنگ شتر چالیر ، کئچه رک کـــاروان سسی!!!

سانکی چوبان یاییب قوزونی داغدا نی چالیر !

رؤیا دوغـــور قوزی قولاغیندا چوبـــان سسی !!!

جسمیم قوجالسادا هله عشقیم قوجالمیوب

جینگیلده ییـر هله قولاغیمدا جـــوان سسی !

سانکی زمان گوله شدی منی گوپسدی یئره

شعریم یازیم اولوب ییخیلان پهلـــوان سسی !!!

آخیر زماندی بیر قولاق آس عرشی تیتره دیـر …

ملت لرین هــارای ، مددی ، الامـــان سسی !!!

انسان خـزانی دیر تؤکولور جـان خزه ل کیمی

سازتک خزه ل یاغاندا سیزیلدار خزان سسی !!!

قیرخ ایلدی دوستاغام قالا بیلمز او یاغلی سس …

یاغ سیز سادا قبـول ائله مندن یــاوان سسی !

من ده سسیم اوجالسا گرک دیر ،یامان دئییم …

ملت آجیخلی دی اوجـــالیبدی یامـان سسی !!!

دولدور نواره قوی قالا ، بیــر گون ، بـو کؤرپه لر

آلقیشلاسینلا ذوق ایله بیزده ن قالان سسی !

مقناطیس اولسـا سسده چکر ، انقلابــــدا باخ !

آزادلیـق آلــدی سرداریمیــن قهرمــان سسی !

انسان قوجالمیش اولسا ،قولاخلار آغیرلاشار

سانکی یازیق قولاخدا ،گورولدور زمان سسی !

با خ بیر درین سکوته سحر ، هانسی بیر نــوار

ضبــط ایلیـه بیلـــر بئله بیــر جــــاودان سسی ؟

سانجیــر منی بو فیشقا چالانلاردا ” شهریـــار ” !!!

من نیله ییم کی فیشقـایا بنزه ر ایلان سسی ؟!!!




تاريخ : سه شنبه 21 خرداد 1392برچسب:شعر ترکی,شهریار, | 12:39 | نویسنده : مجید حیدری |


از آن مایی ای مولا اگر امروز اگر فردا

شب و روزم ز تو روشن زهی رعنا زهی زیبا

تو پاک پاکی از صورت ولیک از پرتو نورت

نمایی صورتی هر دم چه باحسن و چه بابالا

چو ابرو را چنین کردی چه صورت‌های چین کردی

مرا بی‌عقل و دین کردی بر آن نقش و بر آن حورا

مرا گویی چه عشقست این که نی بالا نه پستست این

چه صیدی بی ز شستست این درون موج این دریا

ایا معشوق هر قدسی چو می‌دانی چه می‌پرسی

که سر عرش و صد کرسی ز تو ظاهر شود پیدا

زدی در من یکی آتش که شد جان مرا مفرش

که تا آتش شود گل خوش که تا یکتا شود صد تا

فرست آن عشق ساقی را بگردان جام باقی را

که از مزج و تلاقی را ندانم جامش از صهبا

بکن این رمز را تعیین بگو مخدوم شمس الدین

به تبریز نکوآیین ببر این نکته غرا




تاريخ : دو شنبه 3 تير 1392برچسب:مولا,مولانا,علی «ع»,شیر خدا, شاه عرب, | 15:46 | نویسنده : مجید حیدری |

به فرموده شیخ رجب علی خیاط خواجه شیرازی این شعر را در باب حضرت ابالفضل سروده اند

شاه شمشادقدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت

گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان

تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود

بنده من شو و برخور ز همه سیمتنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان

بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری

شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان

پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان

دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل

مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان

با صبا در چمن لاله سحر می‌گفتم

که شهیدان که‌اند این همه خونین کفنان

گفت حافظ من و تو محرم این راز نه‌ایم

از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان



تاريخ : دو شنبه 3 تير 1387برچسب:یا ابالفضل,عباس,یل کربلا,حافظ,رجب علی خیاط, | 15:15 | نویسنده : مجید حیدری |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 11 صفحه بعد